پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 2 روز سن داره

هديه های آسموني

زمستان 96

1397/1/5 14:42
نویسنده : مامان
770 بازدید
اشتراک گذاری

 

این فصل حسااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابی سرمون شلوغ بود.خونمون را برای فروش گذاشتیم و دیگه جمع کردن وسایل باید تمام میشد.خداروشکرخیلی راحت خونمون فروش رفت و خیلی راحت خونه خریدیم.یعنی ساعت5عصر خونه قبلی را فروختیم و قولنامه کردیم و ساعت9شب خونه جدید را پسندیدیمو قرار گذاشتیم.البته خیلی روزهای قبلش مشغول گشتن در اینترنت و سپردن به بنگاهها بودیم ولی حضوری خیلی درگیرنشده بودیم.شکرخداخیلی خوب پیش رفت.

یکبار هم قبلش منطقه غرب تهران منزل داییم رفتیم و ما تورو بردیم پارک و بابا و دایی اون مناطق را برای خونه گشتن

-برای آخرین بار در محدوده ی خونه قبلیمون مرکز بازی رفتی.میخواستم قبل از مهدکودکت بیشتر بابچه ها بازی کنی

 

 

 

-روزهای قبل از اسباب کشیمون برف خیلی شدیدی اومد.روز اسباب کشیمون با کلی دعا و صلوات از جاده رد شدیم.همه میگفتن تو رو نبرم ولی واقعا نمیتونستم و به نظرم بااینکه سخت بود ولی صلاح بود ببینی که دیگه اون خونه مال مانیست.اتفاقا خیلی هم بهت خوش گذشت وکامیون و وانت مخصوص اسباب کشی راهم سوارشدی.ولی خب خیلی عصرش خسته شدی عزیزکم

داری کامیون بارهارا نگاه میکنی

میگفتی اول اتاق من مرتب بشه.آخه بعضی اسباب بازیهات را مدتهابود ندیده بودی.خب توی بارداری سخت بود ولی با زحمات ویژه ی بابات و مامان جون و آقاجونت ممکن شد.خداروشکر

 

-وقتی اسباب کشی تموم شد بابا تحقیقات درمورد مهدکودک را انجام داد و خلاصه مهد صدای زندگی را برات انتخاب کردیم والبته مامیگیم مهدکودک ولی پرسنلش میگن شما پیش دبستانی1هستی.

شب قبل از رفتن به مهد خیلی ذوق داشتی و خوابت نمیبرد.

حدود یک هفته از ظهر و آزمایشی و ساعت کم رفتی مهد.

اینم روز اول که داشتی قبل ازرفتن به مهد تلویزیون میدیدی.از زیرقرآن ردت کردم.روز اول باران هم میومد

منکه اصلا با این سیستم آموزشی و بازار کار این دوره زمونه موافق نیستم.میگم اینهمه آدم تحصیلکرده اینهمه سال درس خوندن و شغلهای غیرمرتبط دارند و بسیاری بیکارهستن چه فایده که الان دوسال هم به سال تحصیلی بابت پیش دبستانی اضافه کردن.آخه تو هنوز5سالت نشده و واقعا دوست نداشتم انقدر زود جدی شه!!!هههه  اما خب وقتی همه یک کاری را انجام بدن و بچشون را پیش دبستانی بذارن مسلما ماانجام ندیم تو عقب میوفتی و خلاصه زمانه هم آدم رامجبور به کارهایی خلاف میلش میکنه.

خلاصه اینکه پسر عزیزم پارسا ازاسفند96 تحصیلاتش راشروع کرد

روزهای اول همونطورکه حدس میزدم خیلی راحت ازم جداشدی وفقط روز اول اونجامنتظرت نشستم ولی همونروزهم تو فکرکردی من رفتم خونه وبرگشتم دنبالت. و چون آدم تنوع طلبی هستی حدس میزدم بعدیه مدت بهانه بگیری و گاهی صبحهها سختت بود ازخواب بیداربشی و هی میگفتی مامان دوستت دارم دلم برات تنگ میشه و من اینموضوع رابه مهدت کفتم و برات جایزه تهیه کردیم و باتشویق بهترشدی.البته هیچوقت نمیگی مهدنمیرم.از8تا12صبح مهد هستی کوچولوی مامان.یکروزهم جشن نوروز داشتید که خیلی بهت خوش گذشته بود.

صبحانه هم اونجامیخوری و منم سعی میکنم توی میان وعده هات شیربامقدارکم جابدم که به هوای بچه های دیگه بخوری وعادت کنی

ازت عکس جدیدهم انداختیم عشق مامان.فدای روی ماهت بشم عزیزکممممممممممم

وقتی دیدی عکس تو راهم از سقف در ورودی مهد آویزان کردن خیلی خوشحال شدی

اینم هنرت توی مهدکودک!به دیوار زده بودن خوشحال شدی

 

-در اسفندماه یگروز صبح با عزیزی باباجونیت قم رفتیم.اینم عکسهات توی مجتمع در راه برگشت:

تقریبا از اولین روزهای مهدرفتنت مریضی وخیلی کسلی وهمش دارو داری عزیزکم.ناراحتتم

 

-از وقایع مهم اسفند امسال عروسی دایی کوچک مامان بود که خیلی براش لحظه شماری میکردی وشکرخدا خیلی هم بهت خوش گذشت

 

 

-آخرین روز مهدکودکت قبل ازعید یه کادو دادم مهدمثلابهت عیدی دادن وبعدش رفتیم پارک وخرید.سعی کردم خیلی بهت خوش بگذره عزیزکم.نمیدونم تونستم توی این بارداری بهت خوب برسم یانه.سعیم را درحد توان کردم عشق کوچولوی مامان

 

 

 

-دیگر عکسهای این فصل پسرم:

 

 

-پسرک من خیلی پوریا را دوست داری.همش یکسره چسبیدی به شکم من.صبحهها بیدارش میکنی...شبها براش لالایی میگی...هی باهاش حرف میزنی و...

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامانی- گل پسر مامانیمامانی- گل پسر مامانی
12 فروردین 97 1:17
ماشالا. چه گل پسری.😘😘
مامان
پاسخ
سلامت باشیدددددددددددددددد

21 خرداد 97 21:45
حاجت روا باشین انشاءالله😊
کوچولو هاتون خیلی بامزه و خوشگلن😍
خدا حفظشون کنه😘
مامان
پاسخ
سلام.ممنون بادعای شماانشاالله.لطف دارید خداعزیزانتون رانگهدارد