پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 11 روز سن داره

هديه های آسموني

هورا ... مامان شدمممممممممممممممممم

1391/6/8 14:21
نویسنده : مامان
15,615 بازدید
اشتراک گذاری

بارداری اول:

اصلا انتظارشو نداشتم! روز چهارشنبه 8 شهریور ماه خیلی دلم درد گرفت..همش حس میکردم فولیکول آزاد نشده و کیست شده!!برای همین اصلا دلخوش نمیکردم هرچند ته دلم خیلی دوست داشتم نینی داشته باشم...خلاصه ساعت 22:45 دقیقه اینطورا بود که به خودم گفتم حالا بذار به بیبی چک بذارم!! بااینکه ناشتا نبودم سریع یک خط کمرنگ ظاهر شد!!!

خدایا شکرت ....

              من مامان شدممممممممممممممممممممممممممم

 

 

بارداری دوم:

هورا دوباره مامان شدممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

خیلی خوشحالممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

خدایا شکرت مهربونم

 

بارداری اول:

منو بابایی هیچ برامون مهم نیست یعنی فرقی نداره که شما نینیه فسقلی دختر باشی یا پسر باشی

آرزومون اینه که سالم و صالح باشی...

راستشو بخوای اصلا فکرنمیکردم این ماه مامان شده باشم..دلم میخواستها ولی حتی یک درصدهم فکرشو نمیکردم ولی بابایی باور داشت تو هستی..هی گوشیو ازم دور میکرد..منم بهش میگفتم توهم نزن!!

خلاصه بابت اینکه باورنمیکردم مامان شده باشم هرکاری دلم میخواست میکردم!!مثلا رفته بودیم شمال ماشین استارت نمیخورد هولش دادم!!!هی واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای...

ولی بابایی همش دعوامیکردمیگفت مراقبت کن!!!

چندروزی درد درنواحی مختلف داشتم ولی اصلا باور نمیتونستم بکنم..آخه تخمدان چپم بزرگ شده وهمش فکرمیکردم کیست شده و تخمک آزاد نشده!!

دیروز در راه برگشت ازخونه مامان یه لحظه سرم بد گیج رفت..دلمم حسابی میسوخت...خلاصه رسیدم خونه سریع بیبی چک گذاشتم...ولی به خاطراینکه بابائی نفهمه زوداومدم بیرون ونموندم جواب رو ببینم..آخه نمیخواستم اگه منفیه ناامید شه...بعدچهاردقیقه رفتم دیدم درکمال تعجب یه خط کمرنگ افتاده..واااااااااااااااااااای باورم نمیشد یعنی مامان شدم؟؟مامان یه نینی که اردیبهشت میاد تو دلم؟

اما ازونجاییکه خیلی اصرار کرده بودم مامان نیستم و بابایی گفته بود اگه نینی باشه من میدونم و تو!!منم رفتم تو اتاق درو بستم بابایی رو صداکردم که از زیر در بهش بیبی چک رو نشون بدم!!ههههه اونم متوجه نشدچی میگم درو بازکردو خلاااااااااااااااااااااااصه بادیدن بیبی چک فهمید بابا شده....

خیلی لحظه ی قشنگی بود...میدونم خیلیها منتظرمامان شدن و دیدن این لحظه هستن...امیدوارم خدانصیب همه ی منتظرا کنه...الهی آمین

اینم عکس اولین بیبی چکی که گذاشتم:

بالایی رو روز چهارشنبه 8 شهریور مصادف 23 سیکل و بعبارتی 11 روز بعد تخمکگذاری گذاشتم..البته خطش پررنگتره توعکس دیده نمیشه خوب!!!

پایینی رو روز جمعه10 شهریور مصادف 25 سیکل...هوراااااااااااااا پررنگتر شده!!!

 91153016565568681765.jpg

 اما متاسفانه از روز بعد مثبت شدن اولین بیبی چک یعنی از روز پنجشنبه افتادم به لکه بینی..جمعه صبح رفتم بیمارستان عرفان وآزمایش دادم..ساعت8:30 حدودا آزمایش دادم گفتن جواب ساعت 11 حاضر میشه..منو بابایی هم برای اولین بار رفتیم امامزاده صالح فرحزاد..خیلی خلوت بود..ایشون ازفرزندان امام سجاد(ع) بودن...میگن اولین بارکه میری یک جای مقدس حاجت میگیری منم ازخدا بوساطه ی شفاعت امامزاده و پدر بزرگوارشون خواستم نینی من سالم و صالح برام بمونه و نذر کردم وقتی بدنیا اومد در اولین فرصت و حتی اگه شد بعد از مرخصی از بیمارستان نینی رو ببرم اونجا و تا 7 روز اگه پسر بود سجاد صداش کنم و هرچی تونستم به ساخت امامراده کمک کنم...دلم آروم شد رفتم اونجا...اینم عکسشه..امیدوارم اردیبهشت که نینی قراره بدنیا بیاد عکس نینیمو کنار ضریح بندازمو بذارم اینجا

49098525271745025681.jpg

 

خلاصه ساعت 11 زنگ زدیم آزمایشگاه گفت مثبتهههههههههههههه ولی پرسید کی موعد سیکل بعدته؟؟گفتم حدود سه روز مونده...گفت مسئولمون میگه زود اومدی آزمایش بدی..منم گفتم آخه جوابو برای لکه بینی برای بلوک زایمان میخوام...خلاصه رفتیم جواب رو گرفتیم و دکتری که اونجا بود بهم شیاف سیکلوژست داد که نینی قشنگم جاش سفت بشه.این عکس جواب آزمایش:

98706213732115568415.jpg99277394701783782644.jpg

دیگه حسابی درحال استراحتم ولی هنوز گاهی لک میبینم...امیدوارم نشانه لانه گزینیه نینی توپولیه مامان و بابا باشه..

راستی فهمیدی چی گفتم مامانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شما متولد اردیبهشت هستی عزیزم...

باتوجه به آخرین موعد سیکلم میشه 24 اردیبهشت 92 انشاالله

 

 

راستی یه مسافرت شمال هم رفتیم ...نگومامان شدم

 

 

======================================================================

======================================================================

بارداری دوم:

اولین ماهی بود که تصمیم گرفته بودم باردار بشم.روز سوم سیکلم بود که سونوگرافی دادم و نشان دادکه یک فولیکول 11 در تخمدان چپ دارم.بنظرم خیلی خوب بود.از اول ماه (منظورم سیکلمه)یعنی دوشنبه 26 تیر 96 سعی کرده بودم حسابی مراقب جسم و روح خودم و بابا باشم و مکلمل تقویتی هم میخوردیم.طبق توصیه های دینی به بابات عرق کاسنی و گلابی هم میدادم و خودم هم موارد توصیه شده را انجام میدادم.روز چهارشنبه 4مرداد96 علائم تخمکگذاری داشتم.میشد 10 سیکلم.خیلی مطمئن بودم تخمکگذاری دارم.میگن فقط20 درصد از خانمها تخمکگذاری را حس میکنن.منم چون این ماه حسابی حواسم جمع بود کاملا متوجه شدم.

از فرداش تقریبا مطمئن بودم  لقاح انجام شده.خب اطلاعاتم ازبچه اولم خیلی فراموشم شده.همش وبلاگ رامیخوندم ببینم سر پارسا چند روز بعد فهمیدم نینی دارم و..

توی اینترنت هم همش مطلب میخوندم.

هرچی میگذشت علائمی مثل نفخ روده و گرفتگی عضلات زیر شکم پیدامیکردم.به بابات میگفتم علائم لقاح دارم.بابات هم خودش معتقد بود.ولی هرچی به مامانم میگفتم میگفت مگه میشه آدم از حالا بفهمه!!خب به محض لقاح کم کم هورمونهایی توی بدن بالا میره و بنظرم اگه دقت داشته باشیم تفاوتش باسیکلهای قبل مشخص میشه.ولی از روز جمعه13 مرداد نمیدونم چرا افسردگی گرفتم!!ههه آخه طی چند روز اخیر همش یه نقطه توی دلم میسوخت و حس میکردم علامت لانه گزینیه.ولی از اونروز اصلا انگار نه انگار.هیچ حسی نداشتم.شبهای قبلش به بابات میگفتم میدونم دقیقا این نقطه چسبیده.ولی دیگه از اونروز هیچ حسی نداشتم.تولد امام رضا ع بود.گریه ام کردم تازه!!! امام رضا ع را به امام جواد ع سه بار قسم دادم همین دوره فرزندی سالم و صالح بهم عطابشه.آخه این دوره واقعا حال جسمی و روحیم خیلی خوب بود و انقدر باور داشتم باردارم که همش به خدامیگفتم فرزندی که توی دلمه سالم باشه و...

اون روزجمعه بینهایت خسته بودم.به حدی که پاهام از زانو به پایین کوفتگی وحشتناک داشت و حتی نمازهای مستحبی ام را اولش نشسته و بعد درازکش خوندم!!! واقعا خستگی عجیبی داشتم.

برای پارسا روز11 بعدتخمکگذاری بیبی چکم مثبت شده بود.از روز8بعد تخمکگذاری این سیکلم هر روز بیبی چک گذاشتم.یه بار بنظرم یه خط خیلی خیلی کمرنگ افتاد که شک کردم و دربعدیهاهم ندیدم.چون غیر خستگی و پادرد هیچ علائمی نداشتم دیگه ناامید شدم.همش حس میکردم لقاح انجام شده ولی نتونسته لانه گزین بشه.ولی بابات همش معتقد بود عجله نکنم.

دیگه از10بعد تخمکگذاری کم طاقت شدم و برای همین گفتم مامان و مامان بزرگم بیان خونمون.ازشنبه تادوشنبه یعنی 14تا 16مرداد خونمون بودن.هرروز بیبی چک میذاشتم.همش توهم خط کمرنگ میزدم ولی قابل دفاع برای خودم هم نبود!!ههه 

مخصوصا اینکه 11 بعدتخمکگذاری که سرپارسا بیبی چکم مثبت بود هم برام منفی شد.البته میگم توهم خط کمرنگ داشتم!!ولی خب چون دیگه شک کرده بودم حتی پیتزا ونوشابه هم خوردم!!ههه

روز دوشنبه صبح 16 مرداد96 حالم خیلی بدبود.خستگی بینهایتی داشتم.مهمان هم داشتم نمیدونستم چیکارکنم.معدم هم دردمیکرد.سرگیجه داشتم.عصری بااینکه ناشتانبودم بیبی چک گذاشتم.بعد چنددقیقه یه خط خیلی خیلی کمرنگ ظاهر شد ولی ایندفعه واقعامطمئن بودم خط هست.سریع ازدستشویی اومدم بیرون زنگ زدم بابات و بهش خبر دادم.بعد هم به مامان جونت گفتم و اون هم به مامانش گفت ولی بهش گفتیم فعلابه کسی نگه تا آزمایش ندادم.خظ بیبی چک رافقط خودم میدم وهمه میگفتن هیچی نیست!!البته پارساهم میدید.دیگه مطمئن بودم خط هست.چهارشنبه همون هفته یعنی18مرداد رفتم آزمایش دادم ولی چون تا عدد80 را مرز میدونست جواب را زده بود مرز!یعنی نه مثبت نه منفی!! البته من مطمئن بودم مثبته چون همه جا عدد 25 به بالا را مثبت میدونن.خلاصه هرروز بیبی چک میذاشتم و پررنگتر و برای همه قابل دیدن شد.روز دوشنبه23 مرداد که میشد اولین روز هفته پنجم رفتم آزمایش دادم.ایندفعه تیتر دادم.فرداش بابات رفت جواب بگیره.همش حساب میکردم که باید مثلا حدود400باشه.قبلش به بابات گفتم اگه زیر250باشه خیلی بده و دکترشرکتشون برام تکرار آزمایش بنویسه.خلاصه بابات بهم پیام داد که عددش 1090 است.خیلی خوشحال شدم.رشدش خیلی عالی بود.خداروشکر.

از روز آزمایش کمی تهوع و ویار داشتم.هرچندهمش دعامیکردم خدایا بهم یه بارداری آروم بده که ازهیچ برنامه ایم نیوفتم.بازهم خداروشکر . ولی کلی دوباره ازخداخواهش کردم بارداری ام آروم باشه.فعلا که متاسفانه ازپنجشنبه 19مرداد لکه بینی خیلی کم درحد خونابه دارم که خیلی نگرانم کرده ولی همش میگم خدایا نگهدارش باش وکلی دعاهای سفارش شده را چاپ کردیم به گردنبندم آویزان کردم و هرروز هم سوره حجرات را میخونم.توکل به خدای مهربونم.خودش به لطفش رومو زمین ننداخته اولین ماهی که خواستم بهم عنایت داشته.خودش هم مسلما بهترین حافظانه.همش درازکشیدم و مراقبت میکنم و طفلک بابات همش زحمت میکشه ولی خب متاسفانه هرروز کمی لک میبینم و حالم گرفته میشه.زنگ زدم مطب دکترحجتی گفت یه سونوی واژینال بده ببینیم اصلا داخل رحمی هست یانه.ولی چون دلم نبود اینکار را نکردم و مطمئنم داخل رحمی هست.مطمئنم

 

قبل اقدام بارداریم به عزیزی و مامان جونت و خاله ات گفتم.خب برام دعامیکردن.همش میگفتم دعاکنید یار امام زمان عحل الله تعالی فرجه الشریف باشه.عزیزیت هم قبل بارداریم خواب دیده بود

پسندها (1)

نظرات (4)

شیرین
22 شهریور 91 13:28
خداروشکر سهیلا جونم.خیلی خوشحالم که داری مامان میشی عزیزم.
به امید خدا در پناه خدا و به کمک خدا این 9ماه رو به سلامتی بگذرونی و نی نی نازتو بقل بگیری.


خیلی ممنون شیرین عزیزم...شماهم مامان شدنت مبارک...نینیهامون انشاالله نزدیک هم بدنیا میان...با یکی دوهفته اختلاف
سوده
22 شهریور 91 22:27
هزاران هزاران مرتبه که خدا بهت یه نی نی سالم داده. واقعاً کسی مثل تو باید مامان باشه که نسل خوبی مثل خودت رو ادامه بده.
خیلی مواظب خودت باش

مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه


سوده جان چوبکاری میکنی!!!لطف داری عزیزم...امیدوارم سالم و صالح باشه..دعام کن
مامان افسانه
23 شهریور 91 0:25
سهیلا جونم خیلی خیلی مبارکت باشه برای من هم دعا کن


حتما دعا میکنم اگه قابل باشم عزیزم
ترانه
26 شهریور 91 10:32
ميبينم كه ني ني هم ماه تولد منه يوهووووو
تبريك فراوان سهيلا جونم
تو بهترين و مهربونترين مامان دنيا ميشي


خیلی ممنونم بابت تبریک ترانه جونم...زیاد تبلیغ نکن نینی باورش میشه توقعش میره بالا!!ههههههههههه