پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 10 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته بیست و ششم-غلت میزنی

هفته بیست و ششم زندگیت ازیکشنبه ٥تا شنبه١١ آبان بود.. روز اول هفته رو خونه ی آقاجونت با یه شیرین کاری شروع کردی که خیلی خوشت اومده بود!!از حالت دمر راحت طاقباز میشدی و باز دمر میشدی و غلت میزدی! البته از پهلوی راستت! از طرف چپ اصلا دمر هم نمیشی مگر بسختی! خیلی جالب بود کارت!ولی برای طاقباز شدن سرتو با شدت میاوردی و گاهی محکم میخورد به زمین!!!    -دیگه یاد گرفتی چطوری باید غلت بزنی! روی زمین میذاریمت انگار کوک شدی !!تند تند غلت میزنی و از این سر میری اون سر!!  -شکر خدا هر روز شکمت داره کار میکنه! به لطف ماساژ مقعدی و گلابی و لیموشیرین و روغن زیتون و آب!!! -این هفته روزی 2 سی سی بهت دیفن ...
11 آبان 1392

هفته بیست و پنجم-شروع آب میوه

هفته بیست و پنجم زندگیت ازیکشنبه2٨مهر تا شنبه 4 آبان بود.. اولین عید غدیر عمرت مبارک عزیزدلم امسال در پنجمین سالروز ازدواج منو بابات (و جشن تولد30 سالگی مامانت)تو هم برای اولین بار در کنارمون بودی.. پاییزه پاییزه برگ درخت میریزه هوا شده کمی سرد روی زمین پر از بــــرگ زرد دسته دسته کلاغا میرن به سوی باغا همه باهم یکصدا میگن قار قار قار قار در  پاییز هم سبزترینی عزیز دلمان       -این هفته نمیدونم چرا انقدر بدخواب شدی!تا خوابت میره با گریه بیدار میشی..حتی سیر سیرت میکنم مطمئن باشم گشنه نیستی!نمیدونم مشکل چیه..شاید میخوای دندون درآری عزیزکم..گاهی هم با گ...
4 آبان 1392

هفته بیست و چهارم-گفتی مامان

هفته بیست و چهارم زندگیت ازیکشنبه21تا شنبه 27 مهر بود..  اولین مامان رو یکشنبه 21مهر گفتی...کیف کردم  اولین روز این هفته صبح داشتی توی تخت گری میکردی..اومدم پیشت گفتم "چرا گریه میکنی مامان؟" تو هم گفتی: مامان!! یعنی واقعا حس عجیبی بود..انگار قلبم داشت ایست میکرد..خیلی لذت بخش بود... بارها شده بود لغت رو کش میدادی میگفتی مممما مااااا ولی هیچوقت اینجوری یه لغت خوشگل نمیگفتی!  درسته شاید هنوز معنیشو ندونی و اتفاقی برحسب تکرار من گفته باشی..ولی بازم خیلی کیف داره ...قربون مامان گفتنت بشممممممممممممممم  -وای همش یبوست داری!دیگه نمیدونم چیکار کنم!دکتر بردمت قرار شد بهت روغن زیت...
27 مهر 1392

هفته بیست و سوم-ورود به ماه6

هفته بیست و سوم زندگیت ازیکشنبه14 تا شنبه 20 مهر بود..      خب میریم سراغ جدول رشد و تکامل در پایان 5 ماهگی:   سن كودك مهارتهاي اصلي (اكثركودكان انجام مي دهند) مهارتهاي اضافي (نيمي از كودكان انجام مي دهند) مهارتهاي پيشرفته (تعداد كمي از كودكان انجام مي دهند) پنج ماهگي رنگهاي تيره را تشخيص ميدهد مي تواند بغلتد با بازي كردن با دست ها و پاهايش خودش را سرگرم مي كند بطرف صداهاي جديد ميچرخد نام خود را تشخيص ميدهد ممكن است بدون كمك چند لحظه بنشيند اشيا ...
20 مهر 1392

هفته بیست و دوم-جابجا میشی!!

هفته بیست و دوم زندگیت ازیکشنبه7 تا شنبه 13 مهر بود..  -این هفته علاوه بر اینکه مکرر دمر شدی حسابی جابجاهم میشدی!! یه کم خودتو میکشی بعد دمر میشی..حدود یک متری از جائی که میذاشتمت با ترفندهای مختلف جابجامیشدی ولی سینه خیز هنوز نمیری...همونجور که طاقباز خوابیدی کش میدی خودتو!!هی به پهلو میشی هی طاقباز میشی و آخرشم دمر میشی..خلاصه با تمرینهائی که بابات و عزیزیت روت انجام دادن این هفته پیشرفت چشمگیری داشتی. -صبحها که از خواب پامیشی بهت سلام میدمو میگم خسته نباشی..تو هم حسابی کش و قوس میای و خودت خستگیتو درمیکنی..شرطی شدن یعنی این!! آقاجونت باچشم خودش دید من هر وقت میگم خسته نباشی تو خودتو پیچ میدی و خستگی درمیکنی!!یعنی باورش ...
13 مهر 1392

هفته بیست و یکم-میگی آب به!

هفته بیست ویکم زندگیت از یکشنبه31شهریور تا شنبه6مهر بود... این هفته برات حریره بادوم و فرنی رو شروع کردم... درضمن بهت آب هم میدم و میگم بگو آب به...تو هم خوشت اومده و میگی! ورود به اولین پاییز عمرت مبارک! بذار اول تقویم ماه مهر امسالو برات بذارم    -این هفته برای اولین بار خودم تنهائی بردمت حموم...خیلی تجربه ی خوبی بود..همیشه با بابات میرفتی حموم و من کمک میکردم سرتو میشستم و روی سرت با کاسه ی دعا دار آب میریختم و..خونه مامان جونت هم با آقاجون و مامان جونت خیلی حموم رفتی..تقریبا هربار میریم اونجا حموم میری..عاشق این هستن که کارهای تورو انجام بدن!! اما این هفته خودم بردمت حموم..از ترسه اینکه لیز بخ...
6 مهر 1392

هفته بیستم-شروع لعاب برنج

هفته بیستم زندگیت از یکشنبه24 تا شنبه30  شهریور بود...  -این هفته برای اولین بار دیدم میترسی!آخه تو ترس از کجا میفهمی؟؟؟؟؟!!!!طفلی خالت با کلی ذوق برات یه اسباب بازی خریده بود ولی تو ترسیدی و از خودت صداهائی جدید از ترس درآوردی!! -روز دوشنبه صبح بابات منو تو و خاله و مامان جونت رو رسوند خونه مامان بابام...اولین بار بود اونجامیرفتی..حسابی همه جا برات جدید بود و تا تونستی کیف کردی ولی خب اینهمه بازی و شیطنت باعث شد نه درست شیر بخوری نه بخوابی!دیگه آخر شب دخله جفتمون اومد از خستگی!عاشقه دید زدنه همه جا بودی..دو بار هم با آقاجونت رفتی پارک..اولین باری که پارک رفتی اینروز بود و پارکی رفتی که من توی بچگی میرفتم!یو هوووووووو...
30 شهريور 1392

هفته نوزدهم-دمر شدی!

هفته نوزدهم زندگیت از یکشنبه 17تا شنبه23 شهریور بود... اولین شبی که واکسن زده بودی خودت براحتی دمر شدی! درحالت نیمه هوشیاره خواب و بیدار!!!حتی دستت زیرت نموند!!!!       -شبی که واکسن زده بودی پیشه مامان جونت خوابیدی..منم کنارش...خیلی سخته بودم وحال خودمم خوب نبود..وسطهای شب شیرت دادم وگذاشتمت سر جات و بلند شدم که از اتاق برم بیرون که دیدم مامان جونت میگه وای وای!! برگشتم دیدم کامل دمر شدی!!چقدرخطرناااااااااااااااااااااااااااااااااااک!! البته دستتم زیرتنت نمونده بود و انگار داشتی شنا سوئدی میرفتی!!! چندروزی بود مخصوصا بابات باهات تمرین دمر شدن میکرد...ولی من اصلا فکرنمیکردم دمر شی...آخه بعضی بچه ها ا...
23 شهريور 1392

هفته هجدهم-ورود به ماه 5

هجدهمین هفته از زندگیت از یکشنبه10 تا شنبه 16 شهریور بود... خداروشکررررررررررررررر بسلامتی وارد ماه 5 شدی عزیزکم دیگه واقعا واقعا واقعا میخوام وقایع رو انشاالله هفتگی بنویسم و روزانه عکس بذارمممممممم... آخه تغییراتت مثله دوران نوزادیت سریع نیست و نمیدونم هرروز چی باید بنویسم!       سن كودك مهارتهاي اصلي (اكثركودكان انجام مي دهند) مهارتهاي اضافي (نيمي از كودكان انجام مي دهند) مهارتهاي پيشرفته (تعداد كمي از كودكان انجام مي دهند)   چهارماهگي سر را بطور ثابت بالا نگه مي دارد مي تواند وزن را روي پاها...
16 شهريور 1392