پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 5 روز سن داره

هديه های آسموني

فروردین و اردیبهشت97-پوریای ما بدنیا اومد

ششمین بهار زندگی پارسا و  اولین بهار زندگی پوریا           ثبت این عنوان برام خیلی شیرینه پسرکهای عزیزممممممممممممممممممممممممم   یکی از فکرهام این مدت این بود که من این وبلاگ راچجوری بنویسم که به هم نخوره وهمچنان مرتب باشه.چون قبلا عنوانها فقط برای پارسا مرتب بود.تصمیم  گرفتم باتوجه به اینکه دوتا گل مامان متولد بهار هستند سال به سال عنوان موضوع بزنم.خیلی برام شیرینه عزیزکهای مامان.البته یه مشکلی وجود داره اونم اینه که هر بار نینی وبلاگ یه مدل جدیدی میزنه و نوشتن و مرتب کردنها کمی به هم میریزه ولی اشکال نداره اصل اینه خاطرات عشقهای کوچولوی مامان ث...
5 فروردين 1397
8749 23 23 ادامه مطلب

زمستان 96

  این فصل حسااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابی سرمون شلوغ بود.خونمون را برای فروش گذاشتیم و دیگه جمع کردن وسایل باید تمام میشد.خداروشکرخیلی راحت خونمون فروش رفت و خیلی راحت خونه خریدیم.یعنی ساعت5عصر خونه قبلی را فروختیم و قولنامه کردیم و ساعت9شب خونه جدید را پسندیدیمو قرار گذاشتیم.البته خیلی روزهای قبلش مشغول گشتن در اینترنت و سپردن به بنگاهها بودیم ولی حضوری خیلی درگیرنشده بودیم.شکرخداخیلی خوب پیش رفت. یکبار هم قبلش منطقه غرب تهران منزل داییم رفتیم و ما تورو بردیم پارک و بابا و دایی اون مناطق را برای خونه گشتن -برای آخرین بار در محدوده ی خونه قبلیمون مرکز بازی رفتی.میخواستم قبل از مهدکودکت بیشتر بابچه ها ...
5 فروردين 1397

پاییز 96

شروع این فصل از زندگی عزیزک مامان مصادف با شروع ماه محرم شد... آرزوی من برات اینه که پایان زندگی دنیویت استقبال کننده ات امام حسین ع باشه و هم نشین آقا باشی. دوست دارم برسی به جائی که ذرات وجودت فریاد بزنه: والله اِن قَطعتم یَمینی انی احامی ابداً عَن دینی یا علمدار بی دست,  دست پسر منم بگیر           شروع این فصل از زندگیت مصادف شد با شروع ماه محرم بود.                                     سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی   ...
2 مهر 1396

تابستان 96

پسر عزیزم.پارسای مهربونم , گل خوشبوی من آرزوم اینه از مقربترین بندگان روزگار به پروردگار باشی       -نقاشیهای پسرکم با رنگ انگشتی.یکی من میکشم یکی تو:   -یکبار من برات یه قصه ی ساختگی گفتم از دختری که مامانش را میزنه و... بلکه این زدن از سرت بیوفته!هیچی دیگه عاشق قصه شدی روزی ده بار با تمام عروسکهات میخوای قصه را عملا اجرا کنی.اینجاهم داری زنگ میزنی اورژانس!! کلا راهکارهای تربیتیم همش به بیراهه ختم میشه و خودم تربیت میشم که دیگه قصه ی ساختگی نبوغ نزنم!     -همچنان عاشق گربه هستی.یه روز صبح رفته بودیم آزمایشگاه من آزمایش بدم یه گربه دیدیم دنبال ...
2 تير 1396

بهار 96

امسال روز قبل عیدنوروز سالروز ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)بود.پسرعزیزم برات آرزو میکنم به برکت قدم بانوی بزرگوار سال خوبی برات باشه و سلامت باشی و بتونی استعدادهات را پرورش بدی و هرسالت معنوی تر از سال قبلت باشه.الهی آمین سالی که بهارش قدم فاطمه(س) باشد صدها برکت از کردم فاطمه(س) باشد امید که یک مژده ز صدها خبر خوش پیغام فرج در حرم فاطمه(س) باشد   پسر گلم چهار ساله شدنت مبارک انشاالله از یاوران خاص قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف باشی پسرکم پسرم روزشماری میکرد تا عید برسه.روز اول عید را بیشتر از روزهای بعد عید میدونستی!!!تا رسیدی خونه آقاجونت گفتی عی...
8 فروردين 1396

زمستان 95

    -معمولا طی روز بازی کم میاریم.به خیلی از بازیها علاقه نشون نمیدی.بیشتر بازیهای هیجانی دوست داری.بازی ای که باهاش جیغ بزنی و بخندی و بدوی. چون همش تقاضا داری من هم همراهت باشم و واقعا نمیتونم انقدر باهات بدوم هی تشویقت میکنم به بازیهای آروم!! که البته راضیت نمیکنه. یه بسته برچسب خریده بودم.یکی چسبوندم به پیشونیت خوشت اومد.بعدش هی برات میچسبوندم به سر و صورتت.ممتی با برچسب بازی سرگرم بودی.     -اینجا هم پسر گل مامان درحال گرفتن آبمیوه است.امسال خیلی هردومون سرماخورده بودیم.همش مراقبت میکنم بلکه بقیش به خیر بگذره.خیلی خسته شدیم.تو اکثر کارهای خونه از برنج شستن و حبوبات پاک کردن و...سررشته ...
5 دی 1395

پاییز 95

پسرکم آرزو میکنم عباس امام زمانت باشی به حق خون حسین علیه السلام الهی آمین         -اولین روز پاییز 95 ... پسرگلم توی کوچه مشغول گربه بازی. بخاطر تو برای گربه غذا آوردم ببینی خوشحال شی.       -علاقه داری تو همه کارهای خونه و بزرگترها خودتو شریک کنی.ماهم تا جائیکه بشه مانعت نمیشیم.ولی خب همین هم باعث میشه کار خودمون بیشتر بشه و بیشتر هم باهم درگیربشیم که کارهارو چطور انجام بدی و به خودت بیشتر آسیب نزنی!! داری برام فرش میشوری الان. واقعا دوتا از فرشهای کوچک خانه را بخاطر سرگرم کردنت گذاشتم ب...
1 مهر 1395

تابستان 95

آقا جانم،  سرباز کوچولوت را درپناه خودت حفظ و هدایت کن...   -از اولین شب قدر نظم خواب وبیداریت به هم خورد! با من بعد سحر میخوابیدی تا نزدیک ظهر!!! دومین شب قدر سه تائی به مسجدمقدس جمکران رفتیم.همش آب میخوردی و بعدش دستشویی!!! ماشینت راهم آورده بودی توی اون شلوغی قام قااااااااااااااام!!!!!! حالا همیشه عاشق بازی کردن با موبایلی اونجاهرچی بهت میگفتیم بیا موبایل میگفتی بعدا !!میخوام ماشین بازی کنم!!!    -آخرین روز ماه رمضان نذری خرما توی کوچه پخش کردمیم.البته هنوز حاجتمون رانگرفته بودیم ونگرفتیم.همون موقع نیت کردم اگه قرار به حاجت روایی نیست خیرات امواتم باشه...
24 خرداد 1395

بهار1395-شروع چهارمین سال زندگیت

گل پسرعزیزم... ورودت به چهارمین سال زندگی مبارک پسرعزیزم الان که برات مینویسم اواخر خرداد ماه1395 است.تقریبا همه ازم شاکی هستن چون حدود3ماهه وبلاگت را بروز نکردم.وقتی زیاد روی هم جمع میشه آدم بیشتر تنبلیش میگیره.الان ساعت1 شبه و دیگه عزم کردم به وبلاگت سر بزنم و انشاالله بشه بروزش کنم.15 تردیبهشت 95 تولدت بود و قدمهای مبارکت را به چهارمین سال زندگی گذاشتی.خیلی هم بقول خودت آتیش پاره شدی و توی روز اصلا وقتی ندارم همش باهام کار داری یا سوال داری و... خلاصه حسابی مشغولیم.روز تولدت امسال مصادف شد باعروسی خاله جونت.همینم مقداری بیشترمنو مشغول کرد.خب بریم سراغ ابتدای بهار95 سال تحویل95 منزل آقاجونت بودیم.شبش مثل هم...
23 خرداد 1395